:-|
+من امروز معلمِ کلاس شدم. ولی اصلا انتظارشو نداشتم. نمیخوام! (مبصـر)
- ۵ نظر
- ۳۱ ارديبهشت ۹۲ ، ۱۸:۴۹
+من امروز معلمِ کلاس شدم. ولی اصلا انتظارشو نداشتم. نمیخوام! (مبصـر)
(کولهپشتیشو انداخته و برا خودش اینور و اونور میره):
+مامان! من میخوام با این کولهپشتیِ آبی، برم به سوی سرنوشت!!!
+مامانجون تروخدا از خونهمون نرو...
-آخه باباجون تنهاست.
+باباجون که داره تو تنهایی با خونسردی زندگی میکنه!!!
-علی! لای ساندویچت گوجهفرنگی هم بذارم؟
+حالا اصلا کی گفته من ساندویچ میخورم؟
-باید بخوری. پنیر چی؟ پنیر هم بذارم؟
+اگه مجــانیه آره!!!!!
+مامان! میخوام کاردستی بسازم. اول میخ بیار، بعد چکش. روشنه؟
-علی! اول بیا غذاتو بخور، بعد هم برو وسایلتو جمع و جور کن...
+خودم تصمیم میگیرم چیکار کنم و چیکار نکنم!
(داره تو کشو میزتحریرِ من سرک میکشه):
+مامان! چـطور جـرات کردی اینهمه خودکارِ رنگی رو از من قایم کنی؟